مختلف
این وبلاگ علمی است لطفا نظر دهید.........
 
 
پنج شنبه 27 فروردين 1394برچسب:, :: 11:45 ::  نويسنده : عرفان

مقدمه:

تاريخ بالنده شيعه همواره وامدار انسان‌هاي آگاه و راهبري بوده كه ديگران آنها را در كارهاي هر دو گيتي چراغ راهي دانسته‌اند. يكي از اين قله‌هاي بلند معرفت در دوره به بارنشستن انقلاب اسلامي در ايران، شهيد سوم محراب، آيت‌الله شيخ محمد صدوقي بوده كه جايگاه ويژه‌اي را در سامان بخشيدن به رويكردهاي ديني و انقلابي در استان يزد و سراسر كشور داشته است. وي پيشتاز به بار نشاني بسياري از دستاوردهاي انقلابي است؛ به گونه‌اي كه امام خميني(ره)، پيشواي بزرگ انقلاب اسلامي، در زمان زندگاني‌شان، او را «محور انقلاب اسلامي» دانستند. گره‌گشايي از دشواري‌هاي ريز و درشت مردم همواره بخشي از مجاهدت‌هاي پيگيرانه و پايدار وي بود.

زندگي‌نامه و آموخته ها:

آيت‌الله شهيد شيخ محمد صدوقي فقيه متعهد و فداكار اسلام، ياور مستمندان و انقلاب اسلامي و دوست امام به سال 1285 هخ در شهر يزد ديده به جهان گشود. دنيا كه آمد، نامش را محمد گذاشتند تا با پيروي از پيامبر بزرگ اسلام(ص) در راه پالايش و بيدارسازي مردم از تيرگي‌ها، ناداني‌ها و ستيز با ستمكاران دست نشانده بيگانگان بكوشد. پدرش، آقاميرزا ابوطالب از روحانيان بنام شهر يزد بود كه در مسجد روضه محمديه معروف به حظيره، به انجام نماز جماعت مي‌پرداخت. پدربزرگش، ميرزا محمدرضا كرمانشاهي نام داشت كه از عالمان بزرگ عصر خويش در كرمانشاه بوده است. او نيز فرزند ملامحمدمهدي كرمانشاهي بود كه در زمان فتحعلي­شاه قاجار از كرمانشاه به يزد تبعيد شده بود. تبار صدوقي به ابن بابويه قمي معروف به شيخ صدوق، صاحب كتاب «من لايحضره الفقيه» مي‌رسد و شهرت آنها به صدوقي به همين جهت است.(شريف رازي، صص 443-442) محمد صدوقي در هفت‌سالگي، پدر و در نه‌سالگي، مادر خويش را از دست داد و در سايه سرپرستي پسرعمويش، آقا ميرزا محمد كرمانشاهي از علماي برجسته يزد، قرار گرفت.(شهداي محراب، ص 172)؛ فردي كه بعدها دخترش به نكاح صدوقي درآمد. صدوقي نخست نزد پسرعمويش به آموختن پرداخت و سپس وارد مدرسه عبدالرحيم خان يزد شد. در آنجا فراگيري شرح لمعه را آغاز كرد.(ريحاني يزدي، ص 265) وي براي ادامه تحصيل در 1306 راهي اصفهان شد. در اين شهر در مدرسه امام صادق چهارباغ به تحصيل پرداخت، اما سال بعد ناگزير به ترك آنجا گرديد. بار ديگر در 1307 زادگاهش را، ترك و اين بار راه قم در پيش گرفت. مدت 21 سال در حوزه علميه قم به تحصيل پرداخت. استادان او در اين شهر شيخ آيت‌الله عبدالكريم حايري يزدي، آيت‌الله سيدحسين طباطبايي بروجردي و مراجع سه گانه آيات؛ سيدصدرالدين صدر، سيدمحمدحجت كوه‌كمري و سيدمحمدتقي خوانساري بودند.(رباني خلخالي، ص 579) او مدتي نيز در نزد امام­خميني(ره) كسب دانش كرد. آيت‌الله صدوقي از جمله روحانياني بود كه پس از شهريور 1320 و تبعيد رضاشاه به جزيره موريس، راهي تهران شدند و آيت‌الله بروجردي را كه در آن زمان به علت كسالت در بيمارستان بستري بود، براي سرپرستي حوزه علميه قم به اين شهر فراخواندند و همراه وي به قم بازگشتند. صدوقي خود در 3 بهمن 1330 به خواست مردم و بزرگان يزد، سفارش امام(ره) و دستور آيت‌الله بروجردي راهي زادگاهش شد.(دانشنامه مشاهير يزد، ص 96) از آيت­الله صدوقي هشت فرزند- دو پسر و شش دخترـ به يادگار مانده است كه از پسران او مي­توان به شيخ محمدعلي صدوقي، امام جمعه يزد، و از دامادهايش به حجت‏الاسلام حاج‌شيخ‌محمود جعفري تبريزي اشاره كرد. شهيد صدوقي از عالماني بود كه با وجود پايگاه ديني، علمي و مردمي والايي كه داشت، در پيروي از ولي فقيه سر از پا نمي­شناخت؛ او در رفتار سياسي و مذهبي خود راه وفاداري به امام­خميني(ره) را مي­پيمود و هم در دوره مبارزه و هم در دوره پيروزي هيچ­گاه از اين راه جدا نشد. از همين­رو، در هر دو دوره مخالفت نيروهاي ضدانقلاب را عليه خود به دنبال داشت.

كوشش و مجاهدت سياسي:

اقامت شيخ‌محمد صدوقي در قم همزمان با چهارمين سال حكومت استبدادي و دست نشانده رضاشاه بود. رضاشاه در اين زمان به فرمان اربابان انگليسي خود و به پيروي از آتاتورك در تركيه مخالفت خود را با روحانيان فزوني بخشيد. وي مانند ترك‌ها به باستان‌گرايي، ملي‌گرايي دروغين و گسترش ارزش‌هاي فرنگي و غربي در راستاي حاكميت كفار مسيحي غربي بر سرزمين‌هاي اسلامي مي‌پرداخت. صدوقي در زمان رضاشاه، با وجود جو ضد اسلامي حاكم، در خانه وي در قم نشست‌هاي مذهبي برپا مي‌كرد و خانه وي پناهگاهي براي مخالفان حكومت پهلوي اول شده بود.(گوشه­اي از زندگي شهيد، ص 44) شهيد صدوقي از زمان شيخ عبدالكريم حايري مسووليت رسيدگي به امور طلبه‌ها و تقسيم شهريه آنها را در اختيار داشت و آيت‌الله بروجردي هم در زمان سرپرستي بر حوزه علميه، اين مسووليت را به او واگذار نمود. متفقين انگليسي، روسي و آمريكايي در 3 شهريور 1320 به بهانه اينكه رضاخان ارباب خود را بدون كسب اجازه از انگليس به آلمان تغيير داده است، ايران را اشغال كردند. بركناري و تبعيد رضاشاه پس از اشغال ايران، فرصتي بود تا روحانيت آگاه كوشش‌هاي خود را دوچندان كند. صدوقي از جمله كساني بود كه به سوي جنبش ملي شدن صنعت نفت و گروه فداييان اسلام، كشانيده شد. خانه او پناهگاهي براي شهيد نواب صفوي و سيدمحمد واحدي، از ديگر فداييان اسلام، به شمار مي‌آمد.(ياران امام به روايت اسناد، 2/ پ) وي از برپاكنندگان راهپيمايي اعتراض‌آميز عليه به خاكسپاري جنازه رضاخان در بارگاه حضرت معصومه(س) در شهر قم بود.

صدوقي و جنبش امام خميني:

تصميم حكومت محمدرضا شاه پهلوي بر تصويب قانون انجمن­هاي ايالتي و ولايتي در مهرماه 1341، واكنش روحانيت و علماي كشور را به همراه داشت. حكومت ستمشاهي تلاش داشت با كنارگذاشتن شرط «مسلمان بودن» از شرايط انتخاب‌شوندگان و حذف «سو گند به قرآن» زمينه‌هاي اسلام‌زدايي و رخنه بهاييان و يهوديان در دستگاه‌هاي حكومتي را فراهم كند. امام خميني(ره) تصويب چنين قانوني را مخالف شرع مبين اسلام مي­دانست. شهيد صدوقي نيز در برابر تصويب چنين لايحه­اي واكنش نشان داد. خانه او مركز گردهمايي علما براي بحث پيرامون اين موضوع بود. مسجد حظيره يزد كانون مخالفت­ها شد و صدوقي در آنجا تلگرافي از امام­خميني را براي مردم خواند.(همان، ص 22) در اعتراض امام و علما به برگزاري همه‌پرسي فرمايشي شاه و مردم در 6 بهمن 1341، آيت­الله صدوقي در يزد نقش هماهنگ­كننده مردم و روحانيت را در اين باره بر دوش داشت.(همان، 2/ ث) و (بختياري، ص 61.) در پي تاخت و تاز حكومت پهلوي دوم در 2 فروردين 1342 به مدرسه فيضيه قم و كشتار ددمنشانه طلبه‌هاي حوزه علميه، شهيد صدوقي به امام پيامي فرستاد و آن فاجعه را محكوم كرد؛ رويداد خونين مدرسه فيضيه را گسترده‌ترين حمله حكومت به مكاني مذهبي پس از رخداد مسجد گوهرشاد مشهد در 1314 مي‌دانند. او در اين پيام يادآور شد: «تا جان در بدن داريم، از هيچ­گونه اقدامي به منظور حفظ استحكام و شعاير اسلامي فروگذار نخواهيم كرد.»(دواني، ص 292) در پانزده خرداد 1342 و دستگيري امام­خميني، صدوقي نيز جزو علماي معترضي بود كه براي اين منظور در باغ ملك حضرت عبدالعظيم(ع) شهر ري گرد آمده بودند.(بختياري، ص 62) با تبعيد امام­خميني به خاطر اعتراض به تصويب كاپيتولاسيون آمريكايي در 21 مهر 1343 كه دادگاه‌هاي ايران صلاحيت خود را در دادرسي پنجاه هزار مستشار و كارمند نظامي آمريكا از دست مي‌دادند، صدوقي هم زبان انتقاد به حكومت محمدرضا شاه را پيشه ساخت و از به جاي آوردن نماز جماعت خودداري كرد و حتي چند روز از خانه خويش بيرون نيامد. ارتباط وي با امام خميني(ره) در دوره تبعيد به تركيه و عراق نيز ادامه داشت و پيام‌ها و تلگراف‌هايي براي ايشان مي‌فرستاد. همچنين، اعلاميه­هاي امام از راه‌هاي گوناگون به او مي­رسيد.(همان، ص 64) با ورود امام خميني در 13 مهرماه 1344 به نجف، آيت­الله صدوقي ضمن فرستادن تلگرافي، ورودشان را به نجف تبريك گفت.(گوشه­اي از زندگي شهيد، ص 50) صدوقي تا سال‌هاي 1356 و 1357 به شيوه‌هاي گوناگون ناخرسندي خود را از حكومت پهلوي آشكار مي­داشت.(ياران امام به روايت اسناد، 2، ص 18) برگزاري جشن‌هاي 2500 ساله كه محمدرضا شاه برگزار مي‌كرد را خلاف شرع خواند. از همين­رو، به او هشدار داده شد چنانچه در آينده نسبت به اين جشن‌ها نظر منفي اعلام كند، تبعيد خواهد شد. همچنين، با تشكيل سپاه دين به دستور محمدرضا شاه پهلوي در 1350 به مخالفت برخاست.(همان، صص 27- 28) همه اين مخالفت­ها به گونه­اي بود كه ساواك انديشه و موضع‌گيري او را تندتر از امام­خميني مي­دانست و او را فردي معرفي كرد كه با تشويق شاه‌ستيزي و فراخواني گروه‌هاي اسلامي به پيروي از خط امام(ره)، در تلاش براي قيام عليه حكومت ستمشاهي مي­باشد.(بختياري، ص 73) بنابراين، ساواك او را كسي مي­دانست كه هوادار ايجاد حكومت اسلامي و پشتيبان سرسخت راهبرد امام­خميني در اين زمينه است و در همه كارهايش از امام(ره) كسب تكليف مي­كند.(همان، صص 75-74). با اين همه، وي پروايي در فرستادن كمك‌هاي مالي و وجوه شرعي به دفتر امام(ره) در نجف نداشت. در 1356 ساواك خبر داد كه آيت­الله صدوقي سپاه اسلام را در يزد پايه‌گذاري كرده است و روحانيان را جهت تبليغ به شهرستان‌هاي استان مي‌فرستد.(ياران امام به روايت اسناد، ص 78) صدوقي مي‌كوشيد تا مأموران و وابستگان به حكومت را به آغوش مردم بازگرداند.(بختياري، ص 77) با شهادت حاج­آقا مصطفي خميني در آبان 1356، انقلاب وارد مرحله تازه­اي شد. آيت­الله صدوقي نيز به تكاپو افتاد و به برپايي نشست‌هاي سوگواري مبادرت ورزيد. از اين زمان، سازماندهي تلاش‌هاي خود را در استان يزد گسترده‌تر كرد. در همين سال، مزدوران ساواك با آتش زدن سينما ركس آبادان و سوزاندن چهارصد نفر بيگناه، كوشيدند كه اين رويداد را به گردن نيروهاي مذهبي بيندازند و آنها را در برابر مردم خوار و آدمكش نشان دهند، ولي شهيد صدوقي طي اعلاميه‌اي به همدردي پرداخت و حكومت محمدرضا پهلوي را مسوول اين رويداد دانست.(گوشه­اي از زندگي شهيد، ص 51) با درج مقاله توهين‌آميزي به امام(ره) در روزنامه اطلاعات در دي­ماه 1356، مردم شهرهاي گوناگون ايران؛ چون قم و تبريز به اعتراض برخاستند كه اين حركت، سركوب و كشتار مردم را به همراه داشت. در نتيجه، شهيد صدوقي نوروز 1357 را عزاي عمومي اعلام كرد. به دنبال به شهادت رسيدن گروهي از مردم بيگناه در قم و در چهلمين روز شهادت آنها، مردم تبريز به سوگواري و را‌هپيمايي پرداختند كه حكومت محمدرضا شاه، شمار بسياري از مردم اين شهر را به خاك و خون غلتاند. او در چهلمين روز شهادت شهداي تبريز ياد آنها را گرامي داشت و اين سرآغاز يك خيزش مردمي گسترده در يزد بود و منجر به شهادت گروه ديگري در آنجا شد.(شهداي محراب، ص 185)؛ اين‌گونه بود كه ساواك بر آن شد وي را تبعيد كند(ياران امام به روايت اسناد، ص 182)، اما اعتراض‌هاي مردمي جلو اين كار را گرفت. آيت­الله صدوقي از تكاپو نيفتاد و و ديگر بار كشتار مردم تهران در هفده شهريور 1357 در ميدان شهداي تهران را محكوم كرد. با ورود امام به پاريس در 14 مهر 1357، وي در 13 آبان 1357 براي ديدن امام راهي آنجا گرديد.(گوشه­اي از زندگي شهيد، ص 52) محور گفتگوهاي او با امام (ره) در فرانسه پيرامون اعتصاب‌هاي بازار، چگونگي ساماندهي مبارزه مردم و جلوگيري از فشار بيش از اندازه بر بازاريان بود. پس از بازگشت صدوقي به ايران، با تشكيل كانون معلمان در يزد، سازماندهي فرهنگيان و دبيران صورت گرفت و اعتصاب بزرگ آنان آغاز گرديد.(ياران امام به روايت اسناد، 2/ ط) صدوقي در 3 بهمن 1357 از جمله متحصنان مسجد دانشگاه تهران براي اعتراض به حركت شاپور بختيار در بستن فرودگاه‌ها به روي امام خميني بود.

پس از پيروزي انقلاب:

آيت­الله صدوقي پس از پيروزي انقلاب اسلامي براي تدوين قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران به عنوان نماينده مردم يزد به مجلس خبرگان بررسي قانون اساسي راه يافت. همچنين، از سوي امام به عنوان نماينده ولي فقيه و امام‌جمعه يزد منصوب گرديد. او از مخالفان دولت موقت به نخست وزيري مهندس مهدي بازرگان بود و با كناره‌گيري اين دولت همراهي داشت.(گوشه­اي از زندگي شهيد، صص 54-53) مخالفت­هاي وي با گروه‌هاي التقاطي و منافقين نيز زبانزد همگان بود و آنها هم كينه اين يار امام و ياور انقلاب را به‌دل داشتند. وي از مخالفان سرسخت ابوالحسن بني‌صدر، نخستين رييس جمهور فتنه گر، ملي‌گرا و غربزده، بود كه به همراه شهيد آيت­الله سيدعبدالحسين دستغيب، امام جمعه وقت شيراز، بيانيه‌اي در انتقاد از او منتشر ساختند.

شهادت:

گروهك تروريستي مجاهدين خلق ايران، آيت­الله صدوقي را در روز جمعه 11 تيرماه 1361 در سن 75 سالگي در محراب نماز جمعه به شهادت رساند. الگوگيري شهيد از سرورش، علي(ع)، موجب گرديد تا در محراب مسجد جان به جان آفرين تسليم كند.

شهيد صدوقي از نگاه بزرگان:

امام خميني(ره)، رهبر بزرگ انقلاب اسلامي و پايه‌گذار جمهوري اسلامي، درباره شهيد صدوقي مي‌فرمايند: «چه كسي اولي به شهادت است در عصري كه استكبار جهاني و فرزندان خلف آن در داخل و خارج، اسلام عزيز را تهديد مي­كنند؛ از امثال شهيد بزرگوار ما و فقيه متعهد و فداكار اسلام شهيد صدوقي عزيز(رضوان الله عليه)؛ شهيد بزرگي كه در تمام صحنه ­هاي انقلاب حضور داشت و يار و مددكار مستمندان بود و وقت عزيزش را صرف در راه پيروزي اسلام و رفع مشكلات انقلاب مي ­كرد و براي خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمي ­شناخت. ما در عين حال كه از شهادت و فقدان اين بزرگان خدمتگزار به اسلام و محرومين در سوگيم، از نزديك شدن به هدف اعلا كه قطرات خون اين شهيدان آن را نويد مي‌دهند، دلگرم و خرسنديم. آنچه پيش ما مطرح است هدف بزرگ و شخصيت‌هاي اين بزرگمردان شهيد است كه بحمدالله هدف نزديك و شخصيت‌هاي اينان بارزتر و بزرگتر مي‌شود. اينجانب دوستي عزيز كه بيش از سي سال با او آشنا و روحيات عظيمش را از نزديك درك كردم، از دست دادم و اسلام، خدمتگزاري متعهد را و ايران، فقيهي فداكار و استان يزد، سرپرستي دانشمند را از دست داد و در ازاي آن به هدف نهايي كه آمال اين شهيدان است، نزديك شد.»(صحيفه امام، صص 369-368)

آيت الله سيدعلي خامنه اي، رهبر فرزانه انقلاب اسلامي، درباره  شهيد صدوقي يادآور شده‌اند: «در طول يكي دو سال قبل از پيروزي انقلاب، مرحوم آيت‌الله صدوقي محوري بودند براي بيشتر فعاليت‌هاي نه فقط يزد، بلكه سراسر كشور و اين به خاطر اين بود كه آيت‌الله صدوقي شخصيت روحاني محترم و معتبري بودند كه نظرات ايشان، تشخيص‌هاي ايشان و پيشنهادهاي ايشان در امور شهرستان‌هاي ديگر هم اثر مي‌گذاشت. غالبا مورد مشاوره قرار مي‌گرفتند و حتي در تهران هم طبق نظر ايشان عمل مي شد و نيز راي‌ها و نظرات اين بزرگوار براي علماي شهرستان‌ها راهگشا و راهنماي خوبي بود. از جمله خصوصيات مرحوم آيت‌الله صدوقي كه ايشان را در حركات انقلابي به صورت فرد مؤثري در مي‌آورد، شجاعت آن مرد بود.»(گفتگو با رهبر انقلاب، ص 3)

منابع:

1.         بختياري، شهلا، شهيدصدوقي، عملكرد، مبارزات و ديدگاهها، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378.
2.         دانشنامه مشاهير يزد، به اهتمام ميرزا محمد كاظميني، يزد: بنياد فرهنگي- پژوهشي ريحانه الرسول، 1382.
3.         دواني، علي، نهضت روحانيون ايران، ج3، تهران: مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1377.
4.         رباني خلخالي، علي، شهداي روحانيت شيعه در صد سال اخير، ج2، قم: مكتب­الحسين، 1375.
5.         ريحاني يزدي، سيدعليرضا، آينه دانشوران، قم: كتابخانه آيت­الله العظمي مرعشي نجفي، 1372.
6.         شريف رازي، محمد، گنجينه دانشمندان، ج7، قم: چاپخانه پيروز، 1354.
7.     شهداي محراب، گروهي از نويسندگان(سيدحسين اسحاقي، حليمه قريب بلوك، سيدمحمدعلي صادقي و علي حايري)    تهران: مركز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما، 1388.
8.         صحيفۀ امام، ج16، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام­خميني، 1378.
9.         گلشن ابرار، تهيه و تدوين گروهي از پژوهشگران قم، ج2، قم: معروف، 1385.
10.  گفتگو با رهبر انقلاب، جلوه‌هايي از سلوك فردي و اجتماعي شهيد صدوقي، ماهنامه شاهد ياران، ش 34، تهران: شاهد، شهريور 1387.
11.     گوشه­اي از زندگي شهيد زمان حضرت آيت­الله صدوقي، بي جا، بي تا.
     12.  ياران امام به روايت اسناد ساواك، شهيد آيت­الله حاج شيخ محمد صدوقي، ج2، تهران: مركز بررسي اسناد وزارت اطلاعات، 1377.


چهار شنبه 26 فروردين 1394برچسب:, :: 16:47 ::  نويسنده : عرفان
زندگينامه
 
سيد على حسینی خامنه‌اى فرزند مرحوم حجت‌الاسلام‌ و المسلمين حاج سيد جواد حسينى خامنه‌اى، در فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمرى در مشهد مقدس چشم به دنيا گشود. او دومين پسر خانواده بود و زندگى مرحوم سيد جواد خامنه‌اى هم مانند بيشتر روحانيون و مدرسان علوم دينى، بسيار ساده: «پدرم روحانى معروفى بود، اما خيلى پارسا و گوشه‌گير [...] زندگى ما به‌سختى مى‌گذشت. من يادم هست شب‌هايى اتفاق مى‌افتاد كه در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت براى ما شام تهيه مى‌كرد. [...] آن شام هم نان و كشمش بود.» امّا خانه اى را که خانواده سيّد جواد در آن زندگى مى کردند، رهبر انقلاب چنين توصيف مى کنند: «منزل پدرى من که در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، يک خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقير نشين مشهد بود که فقط يک اتاق داشت و يک زير زمين تاريک و خفه اى! هنگامى که براى پدرم ميهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر اين که روحانى و محل مراجعه مردم بود، ميهمان داشت) همه ما بايد به زير زمين مى رفتيم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمين کوچکى را کنار اين منزل خريده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شديم.» رهبرانقلاب از دوران کودکى در خانواده اى فقير امّا روحانى و روحانى پرور و پاک و صميمي، اينگونه پرورش يافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سيد محمد به مکتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را ياد بگيرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسيس اسلامى «دارالتعّليم ديانتى» ثبت نام کردند و اين دو دوران تحصيل ابتدايى را در آن مدرسه گذراندند.
در حوزه علميه
ايشان از دوره دبيرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز کرده بود. سپس از مدرسه جديد وارد حوزه علميه شد و نزد پدر و ديگر اساتيد وقت ادبيات و مقدمات را خواند. درباره انگيزه ورود به حوزه علميه و انتخاب راه روحانيت مى گويند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب اين راه نورانى روحانيت پدرم بودند و مادرم نيز علاقه مند و مشوّق بودند». ايشان کتب ادبى ار قبيل «جامع المقدمات»، «سيوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سليمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نيز بر درس فرزندانش نظارت مى کرد. کتاب «معالم» را نيز در همان دوره خواند. سپس «شرايع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا ميرزا مدرس يزدى» و رسائل و مکاسب را در حضور مرحوم حاج شيخ هاشم قزوينى و بقيه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور کم سابقه و شگفت انگيزى در پنچ سال و نيم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سيد جواد در تمام اين مراحل نقش مهّمى در پيشرفت اين فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمينه منطق و فلسفه، کتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آيت الله ميرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شيخ رضا ايسى» خواندند.
در حوزه علميه نجف اشرف
آيت الله خامنه اى که از هيجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آيت الله العظمى ميلانى شروع کرده بودند. در سال 1336 به قصد زيارت عتبات عاليات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شرکت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سيد محسن حکيم، سيد محمود شاهرودى، ميرزا باقر زنجانى، سيد يحيى يزدى، و ميرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدريس و تحقيق آن حوزه علميه را پسنديدند و ايشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نکرد. پس از مدّتى ايشان به مشهد باز گشتند.
در حوزه علميه قم
آيت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علميه قم به تحصيلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آيت الله العظمى بروجردى، امام خمينى، شيخ مرتضى حائرى يزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده کردند. در سال 1343، از مکاتباتى که رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند که يک چشم پدر به علت «آب مرواريد» نابينا شده است، بسيار غمگين شدند و بين ماندن در قم و ادامه تحصيل در حوزه عظيم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در ترديد ماندند. آيت الله خامنه اى به اين نتيجـه رسيدند که به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت کنند واز پدرشان مواظبت نمايند. ايشان در اين مـورد مى گويند: «به مشهد رفتم و خداى متعال توفيقات زيادى به ما داد. به هر حال به دنبال کار و وظيفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفيقى داشتم، اعتقادم اين است که ناشى از همان بّرى «نيکى» است که به پدر، بلکه به پدر و مادر انجام داده ام». آيت الله خامنه اى بر سر اين دو راهى، راه درست را انتخاب کردند. بعضى از اساتيد و آشنايان افسوس مى خوردند که چرا ايشان به اين زودى حوزه علميه قم را ترک کردند، اگر مى ماندند در آينده چنين و چنان مى شدند!... امّا آينده نشان داد که انتخاب ايشان درست بوده و دست تقدير الهى براى ايشان سر نوشتى ديگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آيا کسى تصّور مى کرد که در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، که براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولايت امر مسلمين خواهد رسيد؟! ايشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ايام تعطيل يا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصيلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتيد بزرگ حوزه مشهد بويژه آيت الله ميلانى ادامه دادند. همچنين ازسال 1343 که در مشهد ماندگار شدند در کنار تحصيل و مراقبت از پدر پير و بيمار، به تدريس کتب فقه و اصول و معارف دينى به طلـّاب جوان و دانشجويان نيز مى پرداختند.
مبارزات سياسى
آيت الله خامنه اى به گفته خويش «از شاگردان فقهى، اصولى، سياسى و انقلابى امام خمينى (ره) هستند» امـّا نخستين جرقـّه هاى سياسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهيد راه اسلام شهيد «سيد مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ايشان زده است، هنگاميکه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائيان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سليمان خان، سخنرانى پر هيجان و بيدار کننده اى در موضوع احياى اسلام و حاکميت احکام الهى، و فريب و نيرنگ شاه و انگليسى و دروغگويى آنان به ملـّت ايران، ايراد کردند. آيت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سليمان خان بودند، به شدّت تحت تأثير سخنان آتشين نوّاب واقع شدند. ايشان مى گويند: «همان وقت جرقه هاى انگيزش انقلاب اسلامى به وسيله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هيچ شکى ندارم که اولين آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن کرد».
همراه با نهضت امام خمينى (قدس سره)
آيت الله خامنه اى از سال 1341 که در قم حضورداشتند و حرکت انقلابى واعتراض آميز امام خمينى عليه سياستهاى ضد اسلامى و آمريکا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد ميدان مبارزات سياسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشيب هاى فراوان و شکنجه ها و تبعيدها و زندان ها مبارزه کردند و در اين مسير ازهيچ خطرى نترسيدند. نخستين بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمينى (قدس سره) مأموريت يافتند که پيام ايشان را به آيت الله ميلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبليغاتى روحانيون در ماه محرّم و افشاگرى عليه سياست هاى آمريکايى شاه و اوضاع ايران و حوادث قم، برسانند. ايشان اين مأموريت را انجام دادند و خود نيز براى تبليغ، عازم شهر بيرجند شدند و در راستاى پيام امام خمينى، به تبليغ و افشاگرى عليه رژيم پهلوى و آمريکا پرداختند. بدين خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگير و يک شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اينکه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پيش آمدن حادثه خونين 15خرداد، باز هم ايشان را از بيرجند به مشهد آورده، تحويل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترين شرايط و شکنجه و آزارها زندانى شدند.
دوّمين بازداشت
در بهمن 1342 - رمضان 1383- آيت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد کرمان حرکت کردند. پس از دو ـ سه روز توقف در کرمان و سخنرانى و منبر و ديدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ايشان بويژه درايـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان که مصادف با ميلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ايشان در افشاگرى سياستهاى شيطانى و آمريکايى رژيم پهلوى، به اوج رسيد و ساواک شبانه ايشان را دستگير و با هواپيما روانه تهران کرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شکنجه ها را تحمّل کردند.
سوّمين و چهارمين بازداشت
کلاسهاى تفسير و حديث و انديشه اسلامى ايشان در مشهد و تهران با استقبال کم نظير جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همين فعاليت ها سبب عصبانيت ساواک شد و ايشان را مورد تعقيب قرار دادند. بدين خاطر در سال 1345 در تهران مخفيانه زندگى مى کردند و يک سال بعد ـ 1346ـ دستگير و محبوس شدند. همين فعاليّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدريس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود که موجب شد آن بزرگوار بار ديگر توسط ساواک جهنّمى پهلوى در سال 1349 نيز دستگير و زندانى گردند.
پنجمين بازداشت
حضرت آيت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمين بازداشت خويش توسط ساواک مى نويسد: «از سال 48 زمينه حرکت مسلحانه در ايران محسوس بود. حساسيّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژيم پيشين نيز نسبت به من، که به قرائن دريافته بودند چنين جريانى نمى تواند با افرادى از قبيل من در ارتباط نباشد، افزايش يافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمين بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آميز ساواک در زندان آشکارا نشان مى داد که دستگاه از پيوستن جريان هاى مبارزه مسلـّحانه به کانون هاى تفـّکر اسلامى به شدّت بيمناک است و نمى تواند بپذيرد که فعاليّـت هاى فکرى و تبليغاتى من در مشهد و تهران از آن جريان ها بيگانه و به کنار است. پس از آزادى، دايره درسهاى عمومى تفسير و کلاسهاى مخفى ايدئولوژى و... گسترش بيشترى پيدا کرد».
بازداشت ششم
در بين سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسير و ايدئولوژى آيت الله خامنه اى در سه مسجد «کرامت» ، «امام حسن» و «ميرزا جعفر» مشهد مقدس تشکيل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بويژه جوانان آگاه و روشنفکر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به اين سه مرکز مى کشاند و با تفکّرات اصيل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ايشان از شور و حال ديگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى کپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تکثير و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى که درس حقيقت و مبارزه را از محضر ايشان مى آموختند، با عزيمت به شهرهاى دور و نزديکِ ايران، افکار مردم را با آن حقايق نورانى آشنا و زمينه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. اين فعاليـّت ها موجب شد که در دى ماه 1353 ساواک بى رحمانه به خانه آيت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ايشان را دستگير و بسيارى از يادداشت ها و نوشته هايشان را ضبط کنند. اين ششمين و سخت ترين بازداشت ايشان بود و تا پاييز 1354 در زندان کميته مشترک شهربانى زندان بودند. در اين مدت در سلولى با سخت ترين شرايط نگه داشته شدند. سختى هايى که ايشان در اين بازداشت تحمّل کردند، به تعبير خودشان «فقط براى آنان که آن شرايط را ديده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقيقى و انقلابى ادامه داشت. البته ديگر امکان تشکيل کلاسهاى سابق را به ايشان ندادند.
در تبعيد
رژيم جنايتکار پهلوى در اواخر سال 1356، آيت الله خامنه اى را دستگير و براى مدّت سه سال به ايرانشهر تبعيد کرد. در اواسط سال 1357 با اوجگيرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ايران، ايشان از تبعيدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى عليه رژيم سفـّاک پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شيرين قيام و مقاومت و مبارزه؛ يعنى پيروزى انقلاب کبير اسلامى ايران و سقوط خفـّت بار حکومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاکميت اسلام در اين سرزمين را ديدند.
در آستانه پيروزى
درآستانه پيروزى انقلاب اسلامى، پيش از بازگشت امام خمينى از پاريس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شرکت افراد و شخصيت هاى مبارزى همچون شهيد مطهرى، شهيد بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمينى در ايران تشکيل گرديد، آيت الله خامنه اى نيز به فرمان امام بزرگوار به عضويت اين شورا درآمد. پيام امام توسط شهيد مطهرى «ره» به ايشان ابلاغ گرديد و با دريافت پيام رهبر کبير انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.
پس از پيروزى
آيت الله خامنه اى پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همچنان پرشور و پرتلاش به فعاليّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزديکتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند که همه در نوع خود و در زمان خود بى نظير و بسيار مهّم بودند که در اين مختصر فقط به ذکر رؤوس آنها مى پردازيم: ٭ پايه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همکارى و همفکرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهيد بهشتى، شهيد باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357. ٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358. ٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358. ٭ امام جمعه تهران، 1358. ٭ نماينده امام خميني«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359. ٭ نماينده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358. ٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحميلى عراق عليه ايران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ايران؛ با تجهيزات و تحريکات قدرت هاى شيطانى و بزرگ ازجمله آمريکا و شوروى سابق. ٭ ترور نافرجام ايشان توسط منافقين در ششم تيرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران. ٭ رياست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجايى دومّين رئيس جمهور ايران، آيت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با کسب بيش از شانزده ميليون رأى مردمى و حکم تنفيذ امام خمينى (قدس سره) به مقام رياست جمهورى ايران اسلامى برگزيده شدند. همچنين از سال 1364 تا 1368 براى دوّمين بار به اين مقام و مسؤوليت انتخاب شدند. ٭ رياست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360. ٭ رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام، 1366. ٭ رياست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368. ٭ رهبرى و ولايت امّت، که از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر کبيرانقلاب امام خمينى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به اين مقام والا و مسؤوليت عظيم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارک و درستى بود که پس از رحلت امام راحل، با شايستگى تمام توانستند امّت مسلمان ايران، بلکه مسلمانان جهان را رهبرى نمايند.


سه شنبه 25 فروردين 1394برچسب:, :: 16:57 ::  نويسنده : عرفان
مختصری از زندگینامه شهید باهنر

محمد جواد باهنر، در سال 1312 در شهر كرمان متولد شد. دومين فرزند خانواده بود و غير از ايشان هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند. محله ايشان معروف به «محلة شهر» از محله‌هاي بسيار قديمي و مخروبة شهر كرمان به شمار مي‌رفت. پدرش، پيشه‌ور ساده‌اي بود. زندگي بسيار محقرانه‌اي داشت، مغازه كوچكي در سرگذر، كه از اين راه امرار معاش مي‌كرد.

در پنج سالگي به مكتب خانه‌اي سپرده شد كه نزديك منزلشان بود، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زيادي نبود، اگر هم بود، خانواده‌هاي امثال خانواده‌ ايشان به آن دسترسي نداشتند.  در مكتبخانه  بانوي متدينه‌اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواند.

 

برای دریافت تصویر با کیفیت روی عکس کلیک نمایید

در همان خانه، نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آن روز را فرا گرفت. با راهنمايي حجت‌الاسلام حقيقي به مدرسة‌ معصوميه كرمان راه يافت. از آن به بعد، درسهاي رسمي ايشان درس طلبگي بود. مدرسة‌ معصوميه بعد از سالها بسته بودن در دورة‌ رضاخان، بعد از شهريور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمع‌آوري كرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ايشان  نيز همراه چند نفر از دوستان خود وارد اين مدرسه شد، تحصيلات جديد به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد. در سال 32 كه 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامة‌ تحصيلات ديني، به گرفتن پنجم علمي قديم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوايل مهرماه 32 به قم عزيمت نمود. وضع مالي خانواده‌ طوري بود كه به هيچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصيلي ايشان نبودند، ايشان از شهرية‌ محدودي كه آيه‌الله بروجردي در آن زمان مي‌دادند (23 تومان درماه)، زندگي مي‌كردم، البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزة علميه كرمان به آنجا حواله مي‌شد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسة فيضيه سكونت داشتم و توانستم «كفايه و مكاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقاي مجاهدي و آقاي سلطاني و ديگران، تمام كنم. از سال 33 به درس خارج رفتم، اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان آيه‌الله العظمي امام خميني بودند كه ما اولين درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 41 ، يعني بيش از 7 سال، در خدمت ايشان بوديم، در مدت دو سال محضر درس ايشان را درك كردم. هنوز هم بسياري از يادداشت‌هاي درس آن روز به عنوان يادگار، ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده است.

همچنين، سر درس مرحوم آيه‌الله بروجردي كه درس فقهي بود، حاضر مي‌شديم. با اينكه به خاطر مرجعيت ايشان و گستردگي درس، از نظر شاگردان، كلاس صورت خاصي پيدا كرده بود، ولي تا پايان سال 40 كه سال فوت ايشان بود، درس ايشان را ادامه داديم، استاد ديگر ما، علامه طباطبايي بود كه درس فلسفة «اسفار» را مدت شش سال در خدمت ايشان خوانديم، از درس تفسير ايشان نيز استفاده كرديم. يادم هست، اولين روزهايي كه درس تفسير را شروع كردند، ابتدا درس مي‌گفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي‌گرفت، بعد از رفع اشكالات، درس را مي‌نوشتند كه بعدها به صورت «الميزان»، دورة تفسير عالي درآمد. ما از ابتداي سورة‌ بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و من يادداشت‌هاي فراواني دارم كه خاطرة پرباري از آن دوران مي‌باشد. در آن دوران، درس امام پر شور بود، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب مي‌پرداختند و معروف بود، طلبه‌هايي كه مي‌خواهند بيشتر درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند، در درس ايشان شركت مي‌كنند. و امروز، عمدة كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضايي، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني و بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس كه سنشان مقداري بالاتر است (و) به انقلاب خدمت مي‌كنند، همه، شاگردان آن روز امام هستند. ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي خود را از دوران 9 ساله‌اي كه در قم بوديم، داريم.

در اولين سال ورودم به قم (سال 33 )، كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان دادم و ديپلم كامل گرفتم و بعد از مدتي در دانشكدة‌ «الهيات» به ادامة‌ تحصيلات دانشگاهي پرداختم، ولي چون درسهاي الهيات براي ما تازگي نداشت، ما اصولاً به تحصيلات قم ادامه مي‌داديم و هفته‌اي يكي دو بار در بعضي از دروس كه لازم بود، به تهران مي‌آمديم و شركت مي‌كرديم.  حدود سال 37 بود كه دورة‌ ليسانس دانشگاه را تمام كردم، بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم، توانستم دوره ‌دكتري را هم ادامه دهم. همچنين، يك دورة‌ فوق‌ليسانس امور تربيتي را در دانشكده «ادبيات» تهران گذراندم. ما همه علاقه‌مند بوديم كه حوزة‌ قم، از نظر نوع مطالعات و مسايل طرح شده و همچنين، از نظر تحقيقات علمي، فكري و فلسفي تحرك جديد داشته باشد كه خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود. اولين جهش اين حركت، از طرفي توسط امام و از طرف ديگر، توسط علامه طباطبايي و شاگردانشان آقايان منتظري، بهشتي، مشكيني و ديگران بود. ما نيز به لحاظ اقتضاي سنمان، در دوره‌هاي دوم درس اين اساتيد بزرگ شركت كرديم و تقريباً، بعد از شش سال كه از آغاز اين حركت مي‌گذشت، به اين جريان پيوستم. نهضت تاليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي مطبوعاتي تازه شكل مي‌گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان، از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي مهدوي‌كرماني و عده‌اي ديگر از دوستان، مكتب تشيع را به راه انداختيم و از سال 36 سالنامه و بعدها فصلنامه منتشر كرديم كه بعد از انتشار هفتمين سالنامه آنرا توقيف كردند و نكته جالب اينجا بود كه آن روزها تيراژ كتابها بين 1000 الي 3000 بود، ولي وقتي ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و قبوض مربوطه را فروختيم، (چون بودجه نداشتيم، از طريق فروش قبوض درصدد تهيه مخارج چاپ سالنامه شديم) و مردم در هر صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند، به قدري استقبال شد كه مجبور شديم 10000 نسخة‌ چاپ كنيم، و باز تقاضا به قدري زياد شد كه مجدداً 50000 نسخه ديگر منتشر كرديم. در آن روز تيراژ 15000 بسيار جالب و شايد واقعاً، بي‌نظير و به هر حال، جريان تازه‌اي بود

در كنار اين فعاليت، طبق عادتي كه طلاب آن روز داشتند، ما هم به منبر مي‌رفتيم و سخنراني مي‌كرديم. خاطرم هست، اولين بار كه سال 37 توقيف شدم، مقارن با سالي بود كه دولت ايران، اسرائيل را (دو فاكتور يا دوفاكتور (اختلاف نسخه)) برسميت شناخته بود. در آبادان، در منبري سخنراني مي‌كردم كه شديداً به اين مسأله حمله كردم كه توسط شهرباني آبادان دستگير شدم، اين اولين برخورد من با رژيم بود. آن روزها هنوز مسألة دستگيري روحاني بسيار نادر بود.

در سال 41 به تهران آمدم، چون در آن روزها، صحبت از اين بود كه نماينده‌اي از حوزة علمية قم براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده را پيشنهاد كرده بودند، به اين منظور به تهران آمدم تا مقدمات كار را فراهم كنم. لازم بود كه يك دوره زبان انگليسي كه زبان دوم آن‌ها بود، ببينم. منتهي اين سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد، به تاخير افتاد و به آغاز مبارزات روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 منتهي شد. يعني 6 الي 7 ماه از سكونت من در تهران گذشته بود كه مبارزه آغاز شد. بهتر ديدم كه در ايران بمانم و در جريان مبارزه همكاري كنم.

 

سال 42 كه اوج مبارزات بود و واقعة‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم. من مامور شدم كه به همدان بروم. دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم، سخنراني‌ها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد، چون گفته بودند كه نگذاريد جلسات پرجمعيت شوند، اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد، قبل از اينكه مردم اجتماع كنند، شما را دستگير خواهيم كرد. از روز ششم كه سخنراني‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم. هنوز حوادث 15 خرداد پيش نيامده بود كه مردم اجتماع كردند و ما آزاد شديم. و مجدداً به سخنراني‌هايي كه داشتيم ادامه داديم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا اين مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقيب بوديم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم.

در پايان سال 42 كه مصادف با سالگرد مدرسة فيضيه بود. (چون فروردين سال 42، رژيم به مدرسة فيضية حمله كرد كه مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بيستم اسفند سال 42 كه روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثة مدرسة‌ فيضيه نيز مي‌شد.) به همين مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنراني برگزار كرده بودند و من مسئول اجراي سخنراني آنجا بودم. طي سه شب كه سخنراني انجام مي‌شد، اجتماع عظيمي گرد هم آمده بود كه در آن سالها، در نوع خود بسيار جالب بود، شب سوم، پليس زيادي به اتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه مسئول دستگيري من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگيري، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.

مسألة دومي كه برايم پيش آمد، ادامة تحصيلات دانشگاهي بود و در دو رشته كه قبلاً گفتم و ديگري خدمات فرهنگي، كه دوستان روي آن تاكيد فراواني داشتند. ابتدا آيه‌الله دكتر بهشتي به آموزش وپرورش راه يافته بودند و سربندهاي كار را در اختيار داشتند، همچنين، آقاي دكتر غفوري در آنجا مشغول بودند، در حدود 7 الي 8 ماه گذشته بود كه اين مسأله به من نيز ارجاع شد و در جريان كار قرار گرفتم. قرار شد براي برنامه‌ريزي تعليمات ديني و نوشتن كتاب‌هاي ديني، به طور جدي كار كنيم. از اولين سالهايي كه وارد آموزش‌وپرورش شدم با مشكلات فراواني روبه‌رو بودم. دوستان مقدمات را فراهم كردند و من توانستم در قسمت برنامه‌ريزي راه پيدا كنم.

11- جالب بود كه ما در اين فرصت توانستيم از بخش‌هاي كوتاهي كه در اول ابتدايي به عنوان مسائل ديني بايستي وارد شود تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستان، كتب‌هاي تعليمات ديني بنويسيم. وهمينطور، براي دوره‌هاي تربيت معلم و ديگر رشته‌هاي تحصيلي كه وجود داشت. اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچة مفصلي دارد كه حاكي از درگيري‌هايي است كه در اين رابطه با دستگاه داشتيم. ولي به ياري خدا موفق شديم. مطالب كتاب‌ها و خود كتاب‌ها را بدون كوچكترين دخالت دستگاه، بنويسيم. مطالب آن كتاب‌ها حتي در بعضي از حوزه‌هاي مبارزاتي مخفي آن روز، به عنوان مطالب آموزشي، تعليم داده مي‌شد. مطالبي را كه در دوره دبيرستان و راهنمايي گنجانده بوديم، نسبتاً تحرك خوبي داشت

- در سالهاي 55 و56 رژيم ديگر احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوگيري مي‌كرد و كتاب‌ها را براي سانسور و تجديد نظر به مراكز خود مي‌فرستاد. كتاب‌هاي تجديدنظر شده را كه مي‌توانستيم، دست پيدا كنيم، مي‌ديديم، در حدود 60 درصد از مطالبي كه در اول و دوم راهنمايي نوشته بوديم، خط كشيده و در حاشيه اظهارنظرهايي كرده بودند، معلوم بود كه برايشان ناگوار بود. از آن سال تصميم گرفتند كه از اين كتابها جلوگيري كنند، منتهي در معذورات اجتماعي قرار گرفته بودند و دنبال مولف جديد مي‌گشتند كه به جاي ما بگذارند. مؤلفي كه بتواند دلخواه آن‌ها بنويسد. چنين مولفي هم يا نبود و اگر بود، جامعه آنرا نمي‌پذيرفت. چون مدت‌ها بود كه معلمين با كتاب‌هاي ما آشنا شده بودند و مي‌گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داده‌ايد، ما اگر مي‌خواستيم عليه رژيم صحبت كنيم، در هيچ يك از كتاب‌ها ممكن نبود، شما سرنخي به ما داده‌ايد و ما مي‌توانيم بحث‌هاي خودمان را بكنيم. ساواك نيز تلاش مي‌كرد كه كتاب‌هاي ديگري نوشته و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آن روز، قرار گذاشته بود، ما هم، مخصوصاً آن‌ها را مي‌ديديم و به صورتي آن‌ها را از اين كار منصرف مي‌كرديم. در ضمن معلمين و مردم را در جريان مي‌گذاشتيم كه اگر احياناً خواستند كار جديدي بكنند، آگاه باشند و مقاومت كنند. در هر حال، آن سال با شيوه‌هاي خاصي توانستيم جلوي اين كار را بگيريم. آن‌ها نيز چاپ اين كتاب‌ها را تا آخرين روزي كه فرصت داشتند، به عقب انداختند، ولي ديگر نمي‌توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند. و بالاخره، در سال 56 كه آغاز مبارزه وسيع بود، مجبور شدند تسليم شوند. ما هنوز هم نسخه‌هايي كه آن‌ها سانسور كرده و دور مطالبي خط كشيده‌اند و مشخص است كه از سه كانال مرور و رد شد تا مطالب حذف شود، به عنوان يادگار نگه داشته‌ايم و لذا، همة‌آن‌ها را داريم تا روشن شود كه رژيم درباره كتاب‌هاي ما چگونه فكر مي‌كرد.

13- لازم به تذكر بود، چون بعضي‌ها اين سئوال را مي‌كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتاب‌ها را نوشته‌ايد؟ آيا نوعي همكاري بود؟! پاسخ ما اين است كه همة‌ مطالب آن كتاب‌ها هست و ما براي كساني كه در سرتاسر اين كتاب‌ها كلمه‌اي پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم دستگاه را تاييد كند، جايزه مي‌دهيم. بالعكس، صدها مورد پيدا خواهند كرد كه به صورت فشرده و مستقيم، اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار و استبداد و استعمار را در بردارد وبه كار برده شد. در اين كتاب‌ها آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بي‌عدالتي آورده شده است. بقيه را در همين كتاب‌هاي درسي به عنوان ضرورت مبارزة‌ مخفي و حفظ نيروها از دستبرد دشمن و ضربه‌ كاري زدن به دشمن، مطرح كرديم. تاريخ ائمه را از آن قسمت‌هاي مبارزاتي و انقلابي و درگيري‌هايي كه با خلفا داشته‌اند، بيان كرديم. مسائل اقتصادي كه در اين كتب آورديم، دربارة ملي‌كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي. و همچنين، براي از بين بردن بسياري از زمينه‌هاي سرمايه‌داري و استثماري، پيشنهادهايي كرديم. مسائل انفال به خوبي در آن كتب تبيين شده كه ثروتهاي عمومي، مبارزه با تبعيض، ظلمها و طاغوتها و استبدادها چيست. به همين دليل، بعضي مدعي هستند كه مقداري از روشن‌بيني نسل جوان و نوجوان ما به خاطر خواندن اين نوع مسائل بود كه در كتاب‌هاي ديني مطرح شده است، كه فكر مي‌كنم، ادعاي صحيحي باشد.

 

- در هر حال، اين هم فرصتي بود براي ما و جالب اينكه از سال 50 سخنراني‌هاي ما ممنوع شده بود، در عين اينكه كتاب‌هاي درسي مي‌نوشتيم، از سخنراني ما جلوگيري مي‌كردند و ما، به عنوان كلاس تربيت معلم ، به بهانة اينكه فقط درس مي‌دهيم و معلمي بيش نيستيم، در اجتماع معلمين شركت و براي آن‌ها صحبت مي‌كرديم. قبل از اينكه سخنراني‌هاي ما ممنوع شود (قبل از سال 50 ) سخنراني‌هاي ما عمدتاً در انجمن اسلامي پزشكان و مهندسين آن روز بود، مسجد هدايت، مسجد مرحوم آيه‌الله طالقاني پاتوق ما بود. حدود سه سال ماه‌هاي رمضان را در آنجا صحبت مي‌كرديم. شبهاي جمعه زيادي در آنجا برنامه داشتيم. مسجدالجواد، تقرباً، با همكاري ما تاسيس شد و ما در جريان مقدمات كار بوديم و در به راه انداختن آنجا از نظر برنامه‌ها با ما مشورت مي‌كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدت‌ها در آنجا برنامه داشتيم. ابتدا كه به تهران آمدم، با هيات موتلفه آشنا شدم، همانطور كه مي‌دانيد آن‌ها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً، پديدة همان انقلاب اسلاميمان بودند. بعدها در رابطه با مسألة منصور عده‌اي از ايشان دستگير شدند.

15- وقتي ما به تهران آمديم، با راهنمايي آقاي بهشتي به عنوان كسي كه در حوزه‌ها و كانون‌ها آموزش مي‌دهد، وارد شديم. يادم هست كه بحث‌هايي كه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود، به عنوان درس‌هاي آموزشي در كانون‌هاي مخفي استفاده مي‌كرديم و بحث‌هايي هم خودمان تهيه مي‌كرديم و بدين ترتيب، با برادران همكاري داشتيم. بعد از ترور منصور، عده‌اي از سران آن‌ها (هيات موتلفه) دستگير شدند.- ما نيز فكري به نظرمان رسيد. و آن اين بود كه يك تشكيلات نيمه علني درست كنيم. چون نمي‌توانستيم علناً ادامه دهيم و از طرفي، پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشكيلات علني به راه انداختيم كه يك پوشش اجتماعي داشت به نام (بنياد رفاه تعاوني اسلامي) كه ظاهراً كارهاي امدادي مي‌كرد، از جمله، تشكيل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه، اما در باطن جمع مي‌شدند و كارهاي مخفي انجام مي‌گرفت. يادم هست در همان جريان برادرمان رجايي را به عنوان يكي از رابط‌هايي كه بايستي رهبري كند، به بعضي از كانون‌ها معرفي كردم كه ايشان با اسم مستعار (اميدوار) در آن جلسات شركت كند، هيچ كس ايشان را نمي‌شناخت كه كيست و نام واقعيش چيست كه در آن جلسات تعليم مي‌دهد

- مدرسه رفاه را نيز به دنبال همان مسأله از نظر كارهاي علني به وجود آورديم. البته همانطور كه مي‌دانيد آقاي بهشتي، آقاي رفسنجاني و عده ديگري از آقايان و دوستان در اين جريان همكاري مي‌كردند.

18- مسألة‌ ديگر، تشكيل مراكزي از قبيل «كانون توحيد» بود كه در تاسيس اين مركز همكاري داشتيم. طرح ساختمان آنجا را مهندس موسوي دادند، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب اينكه در برابر عظيمي كه انجام دادند پولي دريافت نكردند. كاملاً مشخص بودكه برادران با هدف‌هاي ديگري مشغول كار هستند و مي‌خواهند كانوني درست شود، اين كانون، كانون علمي و تبليغي بسيار جالبي شد. يكي ديگر از همكاريهايي كه داشتيم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود كه در تهران كارهاي مطبوعاتي مي‌كرد و هنوز هم ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب نشر داده است و هر ساله ميليون‌ها نسخه كتاب‌هاي مفيد را منتشر مي‌كند و چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب، تقريباً پناه‌گاهي شده بود براي كساني كه مراجعه مي‌كردند و مي‌خواستند كتاب‌هاي اسلامي مفيد بخوانند.

- در سال 52، ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم، همانطور كه مي‌دانيد آن سالها، سالهاي پر وحشتي بودند، غالباً افرادي كه، به نحوي مبارزه مي‌كردند، تحت نظر بودند. دستگيري‌هاي بسيار عجيبي بود، به اين ترتيب كه بعد از دستگيري، چند روز نگه مي‌داشتند و گاهي در بيابان‌ها و گاهي در گوشه شهرها رها مي‌كردند. يك جريان خانوادگي براي من پيش آمد، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي‌كرد، او را دستگير كردند. عمدتاً منظورشان از دستگيري ايشان اين بود كه روابط ما را بپرسند كه ما با چه گروه‌هايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل‌ ما تشكيل مي‌شود و چه مسائلي را تعقيب مي‌كنيم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند و چند روزي هم در كميته بوديم. اين دومين دستگيري من بود. البته آن مسأله حدود يكسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولي كلاً تحت مراقبت بودم. مكرر به مراكز ساواك احضار مي‌شدم. در سال 56 و 57، مجدداً سه دفعه دستگير شدم. يكبار در شيراز، موقعي كه حكومت نظامي و سخنراني‌ها ممنوع بود و ما براي سخنراني در دانشگاه شركت كرديم، روز بعد هم سخنراني انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند كه با لباس مبدل به نحوي وارد دانشگاه شدم در اجتماع عده زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند، صحبت كردم. هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل كردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگير شدم، ولي همانطور كه مي‌دانيد، آن سال‌ها چندان طولي نكشيد.

يكبار در ماه رمضان دستگير شدم، ماه رمضان سال آخر بود، در درياي نو اجتماعي كرده بوديم. عده‌اي از علما و روحانيون مبارز جمع شده بودند و براي تظاهرات و راهپيمايي‌ها برنامه‌ريزي مي‌كردند، در حدود 30 نفر بوديم. به وسيلة دستگاه كشف شد و آنجا را محاصره كردند. بعضي‌ از ما در بين راه و بعضي ديگر را در داخل منزل دستگير كرده بودند، من و آقاي آيه‌الله موسوي اردبيلي در خيابان دستگير شديم. بعد از دستگيري ما را به زندان بردند، ولي مدت كوتاهي آنجا بوديم. اين، خلاصة مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم

- البته لازم است به دو نكته هم اشاره كنم، يكي عضويت شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و ديگري فراهم‌كردن مقدسات تاسيس «حزب جمهوري اسلامي»، كه در همان سال 57 بود و من نيز همكاري داشتم. آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزي انقلاب به من داده شد، اين بود كه ابلاغ فرمودند كميتة تنظيم اعتصابات را تشكيل دهيم، هدف از تشكيل اين كميته، دامن‌زدن به اعتصابات بود. ولي مواردي را كه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي بود، بايد تنظيم مي‌كرديم كه اين ماموريت براي من بسيار خاطره‌انگيز بود.

- قبل از پيروزي انقلاب، در همه جا اعتصابات دامن زده مي‌شد و ما در جريان مسائل بوديم تا انقلاب به پيروزي رسيد. باز يادداشتي از امام داشتم كه قرار شد گروهي را براي تنظيم امور مدارس تشكيل دهيم. چون مدارس بايد بعد از پيروزي انقلاب باز مي‌شدند و ما نگران بوديم كه چطور خواهد شد؟ آيا خواهيم توانست مدارس را به راحتي باز وادار به فعاليت كنيم؟ وقتي اين مسأله را با امام در ميان گذاشتيم، ايشان دستور فرمودند كه گروهي براي تنظيم امور مدارس تشكيل شود. برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرده و توانسيتم حدود 1000 نفر از خواهران و برادران را براي اين امر آماده كنيم. روز افتتاح مدارس، در تهران پخش شدند تا رهنمودهايي بدهند و مراقبت كنند. اين امر نيز به خوبي برگزار شد و ادامه همين جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي كه جزو همان چند نفري بودند كه مسئول سازماندهي تنظيم امور مدارس شده بودند، وقتي اولين وزير، آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت براي آموزش‌وپرورش انتخاب شد، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه به عنوان مشاوراني بودند كه نقش بسيار فعالي را در سازماندهي جديد وزارت آموزش‌وپرورش به عهده داشتند. شهيد باهنر درباره خانواده خود چنين مي‌گويد

- شهيد باهنر پس از پيروزي انقلاب در مسئووليت‌هاي عضويت در شوراي انقلاب، تنظيم مدارس، نهضت سوادآموزي، نمايندگي مردم كرمان در مجلس خبرگان، نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت آموزش‌وپرورش، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و وزارت آموزش وپرورش در كابينه شهيد رجايي به نحو شايسته‌اي انجام وظيفه كرد و بالاخره پس از انتخاب به عنوان نخست‌وزير توسط شهيد رجايي طولي نكشيد كه اين دو يار ديرين و دو مبارز صديق در هشتمين روز از شهريورماه 1360 با انفجار بمبي توسط عامل سازمان تروريستي منافقين خلق در آتش عشق الهي سوختند.

 



دو شنبه 24 فروردين 1394برچسب:, :: 18:38 ::  نويسنده : عرفان

بابام میگه :
چکار میکنی همیشه کله ت تو گوشیه .
گفتم :
تو کار صادرات واردات هستم .
میگه :.صادرات واردات چی ؟
گفتم :
جوک های این گروهو صادر میکنم به گروهای دیگه و جک های اون گروها وارد میکنم به این گروه .
اونم عصبانی شد صادرم کرد تو کوچه
الانم تو پارکم

 

یارو یه دختر زشتی رو تو خیابون میبینه میاد بهش میگه
.
.
.
.
.
.
.
بمیرم برات که عین شبکه 4 میمونی هیشکی نگات نمیکه

 

بابام تو اداره شلوارش پاره شده بعد رفته یه شلوار دیگه خریده که 15 سانت بلنده !!!!
اومده به مامانم میگه کوتاش کن
مامان گفت : کار دارم ...
رفت به خواهرم گفت: میتونی شلوارمو کوتاه کنی 15 سانت ؟؟
گفت : بابا من درس دارم فردا امتحان دارما …
هیچی دیگه نشست و خودش 15 سانت کوتاش کرد !!
بعد شب که همه خواب بودن مامانم دلش سوخت, با خودش گفت صبح میره سرکار,شلوار نداره. رفت 15 سانت کوتاش کرد !!!
اول صبح هم که هیشکی بیدار نبود خواهرم هم 15 سانت کوتاش کرد !!!!!
هیچی دیگه امروز بابام با شورت رفت سرکار.

 

اگه تو مدرسه یه درس برامون میذاشتن با عنوان!
آموزش تقلب!!
هیچوقت تقلب یاد نمیگرفتیم!!

 

با دختره چت میکردم
اسم پروفایلش Saghar بود...

گفتم بچه کجایی سگ هار؟!

هر چی از دهنش در اومد بارم کرد...
نگو اسمش ساغر بودخخخح

 

شما صبح که از خواب پا میشی جمع کردن لحاف و تشکت رو ننداز گردن مادرت، نمیخواد جملات فلسفی در وصف روز مادر بکنی تو حلق ما...

 



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان علمی و آدرس eg80dd.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: